کد مطلب:188438 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:246

تأیید امام باقر از قیام مختار
عبدالله بن شریك می گوید همراه گروهی در محضر امام باقر (علیه السلام) بودیم ناگاه مردی از مردم كوفه حضور امام باقر (علیه السلام) آمد و خواست دست امام را ببوسد، امام نگذاشت آنگاه امام پرسید تو كیستی، او گفت من ابوالحكم ابن مختار هستم - امام تا او را شناخت احترام شایانی به او نمود برخواست و او را نزدیك خود نشانید.

ابوالحكم به امام عرض كرد خدا كارت را سامان كند مردم پشت پدرم مختار عیب جویی می كنند و به او ناروا می گویند به طوری كه حرف مردم درباره پدرم بسیار شده است ولی سوگند به خدا رأی صحیح رأی شماست. نظر شما چیست؟



[ صفحه 30]



امام (علیه السلام): مردم چه سخنی پشت سر پدرت مختار می گویند؟

ابوالحكم: می گویند كذاب است اكنون هر چه شما نظر بدهید همان می پذیرم. امام باقر (علیه السلام) فرمود: سبحان الله پدرم ما را خبر داد كه مهریه مادرم را مختار فرستاد آیا مختار خانه های ما را نساخت؟ و شركت كنندگان پدرم و بستگان ما را در كربلا نكشت و مطالبه خون ما را نكرد. آنگاه امام باقر (علیه السلام) سه بار فرمود: رحم الله اباك. خدا پدرت را رحمت فرماید.

مختار حق ما را در نزد هر كس كه یافت آن را گرفت و نگذاشت پایمال شود و نیز فرمود:

لا تسبو المختار فانه قتل قتلتنا و طلب ثارنا و زوج اراملنا و قسم المال علی العسرة [1] .

مختار را ناسزا نگویید چرا كه او قاتلان ما را كشت و به خون خواهی از ما برخواست و بیوه های ما را شوهر داد و در شرایط سخت و تنگدستی به ما كمك و مساعدت نمود.



[ صفحه 31]



در تاریخ طبری است كه بعد از قتل حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) عبیدالله بن زیاد جناب مختار را طلبید و گفت: تو بودی كه در مقام نصرت مسلم بن عقیل بر آمدی؟ و چوب خود را چنان به صورت مختار زد كه چشمش معیوب شد بعد امر كرد آن جناب را میان زندان حبس كردند، بعد از مدتی از میان زندان نامه به عبدالله بن عمر بن الخطاب شوهر خواهر خود نوشت كه مرا به ستم و ظلم حبس نمودند سفارشی بنما درباره من به عبیدالله بن زیاد كه مرا رها كند و السلام.

چون نامه به عبدالله بن عمر رسید خواهر مختار صفیه خبر شد گریه و جزع نمود شوهرش عبدالله عمر كاغذی نوشت به ابن زیاد وی را رها نماید لذا او را رها نمود لكن سه روز مهلت داد كه از كوفه خارج شود.

جناب مختار رفت به مكه معظمه و مدتی در مكه بود و بعد مراجعت نمود به جانب كوفه ثانیا عبدالله بن یزید انصاری والی كوفه جناب مختار را حبس كرد تا وقتی كه عبدالله بن زبیر عبدالله بن یزید انصاری را از كوفه عزل نمود و عبدالله بن مطیع را حاكم كوفه گردانید.

جناب مختار ایضا نامه نوشت به عبدالله بن عمر شوهر خواهرش از میان زندان و به توسط او از زندان خارج شد و به منزل خود رفت، متدرجا شیعیان دور او جمع شدند.

منافقین به عبدالله مطیع گفتند اگر می خواهی امارت تو استقامت پیدا كند باید مختار را حاضر كنی و او را به زندان بیفكنی عبدالله بن مطیع زائده بن قدامه را عقب مختار روانه نمود كه او را نزد خود احضار نماید.



[ صفحه 32]



جناب مختار مطلب را دانست خودش را به ناخوشی زد و تمارض نمود خبر به عبدالله مطیع دادند كه مریض است و از آمدن معذور است.

جناب مختار یاوران خود را طلبید گفت وقت آن رسیده كه خروج نمائیم و خون پسر پیغمبر را طلب كنیم در این حال عبدالرحمن بن شریح وارد كوفه شد و بزرگان اهل كوفه را دید و گفت می خواهد مختار خروج نماید و خون پسر پیغمبر را طلب كند و می گوید جناب محمد حنفیه مرا مأمور نمود به این امر نمی دانند در دعوی خود صادق و راستگوست یا خیر؟ برویم به مدینه و از جناب محمد حنفیه سؤال كنیم اگر اجازت فرمود در متابعت وی اطاعت كنیم و اگر نهی فرمود دوری كنیم [2] .

این رأی پسندیده و به مختار گفتند چند روز ما را مهلت بده تا ما هم اسلحه خود را فراهم و به متابعت تو خروج نمائیم پس جمعی از بزرگان شیعیان رفتند به مدینه خدمت جناب محمد و مطلب را به آن جناب عرض كردند.

فرمود: می رویم خدمت حضرت علی بن الحسین (علیه السلام) كه امام من و شما هست و آنچه فرمود اطاعت كنید آمدند خدمت حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) و به عرض آن حضرت رسانیدند.

فرمود یا عم لوان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قدولیتك یا عم هذا الامر فاصنع ما شئت پس جناب محمد فرمود به خدا قسم من دوست می دارم كه خداوند ما را از دشمنان ما بگیرد.



[ صفحه 33]



از نظر حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) و حضرت امام محمد باقر (علیه السلام) مختار را بشناسید:


[1] بحار ج 45 ص 351.

[2] تاريخ طبري و منتخب التواريخ.